سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوچه های خیس

خیلی وقته هوای نوشتن دارم، ولی وقتی ندارم. خیلی دوست دارم شیرینی های زندگیم رو ثبت کنم که شاید روزی حکم نبات برای شیرین کردن چاییمون رو داشته باشه ولی ...

خیلی زودتر از چیزی که باید، وقت جمع کردن وسایل و بسته بندی جهیزیه از خونه پدری رسید. حسنش اینه که با آرامش و فراغ بال انجام میشه و با استرس مراسم قاطی نمیشه. جدا از شیرینی و لذتش حس عجیبی دارم.

قرار نبود دلم بگیره، فکرشم نمیکردم بعد از 6 سال دوری از خونواده حالا رفتن از خونه پدری اینقدر هوای دلم رو ابری کنه. بعد از جمع و جور کردن جهیزیه، خودم با شوق و ذوق رفتم و مقدمات رو آماده کردم. اول از کتابام شروع کردم. بسته اول که تموم شد، کم کم دلم هم گرفت. این رفتن با همه رفتن های قبلی فرق داشت. دست و دلم نرفت چمدون بردارم و بقیه وسایلم رو بریزم توش...

نمیدونم شاید اگه خونم تو شهر خودم بود اینقدر دلم نمیگرفت. انگار قسمتم اینه که مسافر جاده ها باشم.

این حس لعنتی دست از سرم برنمیداره، تمام خاطرات بچگیم یکی یکی جلو چشمم میاد... فکرشم نمیکردم اینقدر سخت باشه...

...

...

 


نوشته شده در دوشنبه 92/12/19ساعت 12:17 صبح توسط یاسمین نظرات () |

Design By : nightSelect.com