کوچه های خیس
از آخرین یادداشتم 8 ماه گذشته.... 8 ماه پرتلاطم، پر استرس، سخت و شیرین...
از روزهای سخت یک انتخاب که با بستن پایان نامه و دفاعم هم یکی شده بود، 8 ماه گذشت. دوست ندارم از سختی ها بگم دوست دارم شیرین باشم و شیرین بنویسم. ولی دوست دارم همیشه به یاد داشته باشم که تو چه روزهای سختی وارد زندگیم شدی و چه صبورانه از همان اول نشان دادی مهربان همراه روزهای خوب و بد زندگی ام خواهی بود. بهترین روزهای زندگیمون رو فرسنگ ها از هم فاصله داشتیم و به جای حرف های عاشقانه، از مشکلات و سختی های پایان نامه شنیدی و پای به پای من اومدی تا دفاع کردم. هیچ وقت یادم نمیره خندهات رو بعد از شنیدن نمره دفاعم، و آهی که از سر آسودگی کشیدی بهم نشون داد چقدر خسته شده بودی و چیزی نگفته بودی.گذشت ...
این روزها زندگیم رنگ و بوی دیگه ای گرفته، این روزها مهربونی رو مشق میکنم. و حالا نوبت منه که نشون بدم چقدر همراهم.دستم به نوشتن نمیره اما دیگه وقتش بود که تو رو به دنیای مجازیم هم بیارم.
پ.ن:
من و او 4 مهر 1392 پای سفره عقد نشستیم. برای خوشبختیمون دعا کنید.
خیلی دوست دارم بیام از اون روزها بنویسم نمیدونم برسم یا نه.
Design By : nightSelect.com |