سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کوچه های خیس

سه شنبه هفته پیش بالاخره من و مهربانو موفق شدیم هم دیگه رو ببینیم. ساعت 12 ظهر قرار گذاشتم.تا کلاسم تموم شد بدو بدو رفتم تا به موقع برسم.از اونجایی که هنوز تبریز رو خوب بلد نیستم کلی مهربانو رو اینور اونور چرخوندم تا بتونه منو پیدا کنه.نشونه کالسکه بنفش فاطمه جون بود،از شانس ما به فاصله کمی از مهربانو یه خانوم با بچه و سه چرخه ای شبیه کالسکه!! دقیقا با همون رنگ داشت رد میشد ولی خوب از اونجایی که اون خانومه هم سن خودش و هم نی نیش به مهربانو و فاطمه نمیخورد حدس زدم اون یکی خانوم مهربانو باشه که همون موقع با لبخند مهربانو مطمئن شدم.

مهربانو با تصوراتم خیلی فرق داشت،از نظر متانت و سنگینی همون بود که تو وبلاگش به نظر میاد،یه خانوم خوشکل و متین ولی برخلاف تصورم متوجه شدم  اکتیو و شیطون هم هست.فوق العاده خونگرم و مهربون.صمیمی و خودمونی.

فاطمه کوچولو رو هم دیدم.اولش که خواب بود ولی وقتی بیدار شد یه عالمه خندید.فکر میکنم یه ذره بزرگتر بشه مامان باباش رو عاصی میکنه.بنظر میاد از اون دخترای شیطون باشه که از دیوار راست هم بالا میرن.تو چشماش یه شیطنت خاصی برق میزد.خوشم میاد از بچه هایی که ته نگاهشون یه چیزی هست.از بچه های خنثی خوشم نمیاد.فاطمه به همه چی توجه نشون میداد.

ناهار رو مهمون مهربانو بودم جاتون خالی پیتزا خوردیم.بعدشم هم با هم رفتیم قدم زدیم و کلی حرف زدیم ، آخر سر هم همسر مهربانوجان رو هم دیدیم..خیلی خوش گذشت.وتی برگشتم خیلی سرحال بودم .مثل این بود که یه آشنای قدیمی یا یه همشهری رو دیده باشم.تمام وقتی که با مهربانو بودم احساس غربت نمیکردم.اینقدر مهربانو با محبت و گرم بود که فکر میکردم تو شهر خودمونم و پیش همشهریم. خیلی خوشحالم که یه دوست خوب اینجا دارم.

اینو یادم رفت بگم که مهربانو مدارکی که شهریور تو تبریزجا گذاشته بودم و زحمت کشیده بود گرفته بود برام آورد و من بالاخره هویت دار شدم!!

جای همه دوستان وبلاگی خالی.همه نون رو یاد کردیم.راستی 15 آبان میرم مشهد،برگشتن یه نصف روز تهرانم دوستان تهرانی بشتابید تا این فرصت رو از دست ندادین.


نوشته شده در دوشنبه 90/8/9ساعت 12:31 عصر توسط یاسمین نظرات () |

Design By : nightSelect.com